روزی غلامی طبقی به مجلس خسرو پرویز آورد؛ از هیبت و صلابت پرویز دستش بلرزید و قدری آش بر دستمال سفره مصری و ردای خسرو ریخت.
خسرو او را حکم کشتن کرد.
غلام برگشت و طبق آش را به تمام در کنار خسرو ریخت.
خسرو گفت:این چه حرکت بود که کردی؟
گفت:به این قدر که قطره ای دو سه آش بر دستمال سفره و بر ردا ریزم مستحق کشتن نباشم؛اگر مرا به این قدر جرم می کشتی ترا به ظلم نسبت می کردند و من روا نداشتم که ولی نعمت من به ظلم منسوب شود؛اکنون این بی ادبی کردم تا گناه من عظیم شود و چون مرا بکشی ملامتی بر آن متوجه تو نگردد.
خسرو را آن سخن از وی پسندیده آمد و او را بخشید و از میان غلامان به قرب خود ممتاز گردانید.