جای پا...

  

گفتمش دل میخری؟ پرسید چند؟

گفتمش دل مال تو ٬ تنها بخند

خنده کرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روی خاک افتاده بود

جای پایش روی دل جا مانده بود... 

  

 

میرسد روزی که فریاد وفا را  سر کنی                 میرسد روزی که احساس مرا باور کنی

میرسد روزی که نادم باشی از رفتار خویش         خاطرات رفته ام را مو ز مو از بر کنی

میرسد روزی که تنها یادگاریهای من                   نامه هایی که با دریای اشکت تر کنی

میرسد روزی که تنها در مسیر بی کسی            بوته های وحشی گل را ز غم پرپر کنی

میرسد روزی که صبرت سر شود در پای من          آن زمان احساس امروز مرا باور کنی...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
احسان دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام...
شعر های قشنگ قشنگ از کجا...
رو نکرده بودی ناقلا .....

احسان دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ق.ظ

سلام...
شعر های قشنگ قشنگ از کجا...
رو نکرده بودی ناقلا ....

قربون اون شکلت برم.
بازم به وب لاگم سر بزن و نظر بده.
الهی دورت بگردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد