دروازه بان

گفتم : در تیم خودتان چه کاره ای؟

گفت:دروازه بان

گفتم:این شد کار؟برو تو خط حمله

گفت:فکرم از دروازه مطمئن نیست دلم یک دروازه است. اگر کنترل نکنم می بینی پی در پی گل می خورم.

گفتم مثلا چه گلی؟

گفت:گل گناه، گل هوس، گل غرور، گل دوستیهای حساب نشده،گل غفلت از آینده و آخرت.

گفتم:چطور است جمع شویم وبا تیم ابلیس مسابقه بدهیم؟

گفت: به شرط اینکه خودم دروازه بان باشم. چون من می دانم از چه زاویه ای (توپ) گناه را به طرف دروازه دلها شوت می کند.

گفتم: قبول ولی از کجا این تجربه ها را کسب کرده ای؟

گفت: زاویه حمله ابلیس غفلت است و غرور، وقتی چراغ یاد خدا خاموش می شود غرور به دشمن راه می دهد، شیطان حریف قدری است نمی شود آن را دست کم گرفت.

گفتم: پس تو خط دفاع را بیشتر دوست داری؟

گفت: آدم اگر نتواند دفاع خوبی داشته باشد مهاجم خوبی هم نمی شود.

گفتم:دیگر کدام زاویه را باید مراقب بود؟

گفت: خواهی نخوری زتیم ابلیس شکست

                                                      باید به دفاع از دل و دیده نشست

چون شوت شود به سوی دل توپ گناه                                                      

                                                        دروازه دل به روی آن باید بست


گفتم: دروازه بانی هم عجب لذتی دارد

گفت:به شرط آنکه گل نخوری و حمله شیطان را دفع کنی جهاد با نفس به همین جهت بالاترین مبارزه است.

نظرات 10 + ارسال نظر
*سراب* سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:01 ب.ظ http://mirage.blogsky.com

سلام پاییز جان
ممنونم از حضورت
واقعا زیبا بود...ممنونم به خاطر انتخاب زیبات برای این پست.
امیدوارم که هیچ وقت از دست این ابلیس بی چشم و رو گل نخوری...

سلام عزیزم
متشکرم از شما و حضور سبرتان انشآالله برقرار و مستدام باشید نازنین

عبدالمهدی چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ق.ظ http://www.mostakin.blogsky.com

سلام
به برادر کمترین خئ منت می نهید. ممنونم.
ضمنا پست اخیرتان (درواره بان) بسیار جالب و زیبا بود.
انشاءالله پاسخ زحماتی که برای انتشار اینگونه مطالب لطیف معنوی می کشید، تبسم شیرین و رضایت آمیز آقا ولی عصر روحی فداه، در لحظات آسمانی مناجات بعد از نماز شب شان باشد.
عاقبت بخیر باشید انشاءالله
یا علی

سلام
متشکرم از شما برادر گرامی لطف کردید سر زدید.
انشآالله همانی باشد که شما فرمودید. باز هم بی نهایت ممنونم از حضورتان . التماس دعا

دوست پاییزی چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ب.ظ

سلام عزیزم
ممنونم که خبر دادی..چه پست قشنگی هم هست..کلی کیف کردم..ظریف و با محتوا...چون به فوتبالم علاقمندم بهتر همه ی حرفا رو درک کردم..
واقعا جهاد با نفس به همین جهت بالاترین مبارزه است
در پناه حق

سلام نازنین متشکرم لطف کردی از همه دوستانی که لطف کردن سر زدن متشکر و ممنونم سر بلند و برقرار باشید

فطرت چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:58 ب.ظ http://www.ftrat.persianblog.ir

با سلام
مطلب زیبایی بود
دروازبان خوبی بودن واقعا مشکله
خدایا کمکمان کن
و با گل خوردن اخراجمان نکن
جبران میکنم

مریم چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:34 ب.ظ http://gol-e-maryam.blogsky.com

سلام
وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟ روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد

ممنون که خبرم کردی
خیلی قشنگه
خیلی
موفق باشی
یا حق دلت شاد

سیدحسین ف پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:53 ب.ظ http://h-fatemi.blogfa.com

حضور عشق بیرنگ است بی تو
سزای آینه سنگ است بی تو
برای عاشقانه پر ....

××××××××××××××××××××××××××××××
باز هم سلام دوست عزیز .
ممنون از اینکه به من سر میزنی و ممنون از اینکه هر بار که میام مطالب قشنگی میبینم .
مطلب چهارم در مورد ازدواج موقت رو نوشتم . خوشحال میشم بیای و باز هم از نظرات زیبات برام بگی و اگر سوال یا موردی در این موضوع داری بهم بگی.
منتظر حضور سبزت هستم.
یا علی

*سراب* شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:34 ب.ظ http://mirage.blogsky.com

سلام
من به روز کردم با یک بازی وبلاگی سر بزنی خوشحال می شم
شاد باشی دوست من

مهرنوش(ژپاییزصحرا( شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:33 ب.ظ http://www.payizesahra.blogfa.com

همیشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهی به پشت سرت کن...! شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد میزند...! و تو... هیچ وقت او را ندیده ای

مهناز شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:29 ب.ظ http://ziggy.blogsky.com/

پاییز جون سلام ..خیلی قشنگ بود ..امیدوارم ما هم بتونیم دروازبان های خوبی باشیم و زیاد گل که نه گول شیطون رو نخوریم ...
راستی خبرم نکردی چرا ؟
من اپم اومدم خبرت کنم دیدم اپ کردی و خواندم ..یه سر بیا
یا علی

مریم دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:51 ب.ظ http://gol-e-maryam.blogsky.com

سلام خوبی؟
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه ی باران ندیده
من آپم یه سربیاخوشحال میشم
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد