آنکه مرا می خواهد ...

 
 از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود ...          

                         

                   

 

در هر ایستگاهی که قطار می ایستاد، کسی گم می شد.

قطار می گذشت و سبک می شد.

 زیرا سبکی قانون راه خداست ...

 

قطاری که به مقصد خدا می رفت؛

عاقبت به ایستگاه بهشت رسید.

پیامبر گفت: اینجا بهشت است.

 و من ...

شادمانه بیرون پریدم!

اما تو پیاده نشدی!؟

و من نفهمیدم ...

 

قطار رفت و دور شد ...

و من از فرشته ای پرسیدم:

مگر اینجا آخرش نیست؟!

و او گفت:

نه، قطار به سوی خدا می رود.

و خدا به آنان می گوید:

" درود بر شما! راز من همین بود ؛

 آنکه مرا می خواهد در بهشت پیاده نخواهد شد "

                                                                              و  من ...!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
عابد دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ب.ظ http://negaheman.blogsky.com/

سلام
سربلند و پیروز باشید .
عابد

نارسیس سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ب.ظ http://mynest.blogsky.com

سلام پاییز جونم
خیلی قشنگ بود...
ما گاهی به خاطر وجود چیزهای دیگه هست که خدا رو فراموش می کنیم
کاش خدا رو فقط برای وجود خودش بخواهیم نه به خاطر رفتن به بهشت و نرفتن به جهنم.

دوست پاییزی پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:29 ب.ظ

سلام
چه داستان جالبی بود!
شعر پست قبلیتم عالی بود..خیلی خوشم اومد..شرمنده من دیر بهش رسیدم..
راستی پیش منم بیا :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد