جوانمردی

جوانمردی از بیابانی می گذشت . ازمسافتی دور آدمی را دید نقش بر زمین . خواهان کمک . با سرعت تمام به سوی او شتافت . غریبی بود .تشنه و گرسنه . در حال جان کندن .
از اسب پایین آمد ، مشک آب را بر لبهای خشکیده او گذاشت . آنقدر آبش داد تا سیراب شد.
…. جانی دوباره گرفت و رمقی تازه پیدا کرد . اما به جای آن که شکوفه های مهر و عاطفه را تقدیم منجی خویش کند. تیغ بر او کشید و تا می توانست از نامردی و قساوت دریغ نکرد.
آنگاه پیکر مجروح و زخم خورده او را در آن بیابان برهوت رها کرد سوار اسب او شد که برود…
جوانمرد که هنوز نیمه جانی در بدنش بود ، با اشاره او را صدا کرد و گفت :
از کاری که کردی در هیچ مجلسی سخن مگو!
مردک از سر شگفتی علت این امر را جویا شد .
او پاسخ دادو گفت :
تو اکنون یک جوانمرد را کشتی. اما اگر بیان این موضوع نقل مجالس شود فتوت و جوانمردی کشته خواهد شد . آنگاه هیچ مرد رشیدی را نخواهی یافت که در بیابان دست افتاده ای را بگیرد

نظرات 7 + ارسال نظر
ساینا سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:43 ب.ظ http://chakavaketanha.blogsky.com

سلام عزیزم
اولین بار هست که میام این جا
وبلاگ زیبایی داری با مطالب زیباتر و قابل تامل !!!!
.
.
از آشنایی با شما خوشحال خواهم شد
برات بهترین ها را آرزومندم

سلام
متشکرم از لطف شما عزیز منهم برای شما آرزوی خوشی و سربلندی دارم

فرزانه سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:55 ب.ظ http://v0r00dmamn00e.persianblog.ir

به رسم ادب [گل]سلام[گل]
.
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن...
با مردم بی درد ندانی که چه سخت است!!!!!!!!!

.
.
کلبه تنهاییم به روز شد.
منتظر حضور گرم و پر مهر شما هستم.
موفق باشید و پایدار[گل]

حمید چهارشنبه 28 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:26 ق.ظ http://karaj400.blogsky.com

روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند، تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. رهگذری او را دید و پرسید : چرا عقربی را که نیش می زند نجات میدهی؟
مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من اینست که عشق بورزم. چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتاً نیش میزند؟

عشق ورزی و جوانمردی هر گز متوقف نمیشود حتی اگر جوانمرد آزرده شود این طبیعت جوانمرد است

سعید چهارشنبه 28 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ق.ظ http://TESVIPER.BLOGSKY.COM

سلام

جوانمرد راست میگفت ، ولی فکر کنم اون مرده به حرفش گوش نکرده که حالا جوانمردی اینجوری بین ماها مرده....

ممنون مطلب بسیار زیبایی بود

ممنونم از شما من هم با شما موافقم

فطرت پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:24 ق.ظ http://www.ftrat.persianblog.ir

سلام
عشق یعنی خدا............ درسته
عاشق یعنی کی

ز دست کوته خود زیر بارم که از بالا بلندان شرمسارم
مگر زنجیر مویی گیردم دست و گر نه .....

بخاطر داشتن هم چنین دوستایی خدا رو شکر می کنم

سلام عزیزم
متشکرم از لطفت موفق و پایدار باشی باز هم منتظرت هستم

آفتاب ایرانی پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ب.ظ http://www.aftabirani.blogfa.com

سلام گلم
خیلی ممنون پستتون خیلی زیباست
عید قربان رو بهتون تبریک میگم
روی شما به سرخی انار ، شب شما به شیرینی هندوانه ، لبتان مانند پسته خندان ، عمرتان به بلندای شب یلدا و غمهایتان به کوتاهی روزش باد شب زایش خورشید و آغاز سال نو میترایی رو به همه تبریک می گم
ممنون از لطفت به من و به وبلاگ حقیرانه من
ممنون از اینکه بهم سر زدی
هر وقت آپ کردی خبرم کن
باز هم بیا گلم بهم سر بزن
موفق باشی

سلام عزیزم
متشکرم از لطف شما دوست عزیز موفق و سربلند باشی باز هم منتظرت هستم

الهه پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ب.ظ http://mynest.blogsky.com

سلام پاییز جون گلم
خوبی؟
چه قدر نا مرد بوده
این بدبخت اومده کمکش کرده اونم اینجوری جوابش داده.ولی این جوانمرد هم خوب حرفی رو بهش زد...حکایت های جالبی داری
همیشه موفق باشی دوست گلم

سلام عزیزم
متشکرم
لطف داری نازنین ممنونم که به هم سر زدی باز هم منتظرت هستم گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد